چندبار حضوراً به محل کارشان که در یکی از شهرستانهای مجاور بود مراجعه کردم با جای خالی و اتاق بدون مسئول مواجه شدم. گویا محبوب همکارانشان نبوده یا به پست او حسادت میکردند تا میگفتم: آقای «میر» را میخواهم گویا پیش جن اسم بسما… را برده باشی سکوت کرده با انگشت اشاره یا با حرکات سر و صورت اتاقش را نشان میدادند تا بالاخره آبدارچی گفت: این آقای «میر» روزی نیمساعت اول وقت در اداره حاضر است و بعد به ماموریت میرود. با التماس و لطایفالحیل شماره همراهشان را برای تعیین وقت ملاقات گرفتم و موفق شدم با ایشان صحبت کنم.
ایشان گفتند من شش تا ششونیم در اداره حاضر هستم و لاغیر. بنده هم سر شب خوابیدم و با توجه به مسافت، ساعت بیدارباش را روی چهار صبح کوک کردم. زباندراززاده گفت: به سلامتی پرواز دارید؟ عیال گفت: یاد جوانی و کوهنوردی افتادی یا هوس کلهپاچه کردی؟ گفتم خیر کار اداری دارم. پسرم خندید و گفت: بابا من فلان اداره کار داشتم تا هفتونیم اندک اندک جمع مستان رسیدند ولی دریغ از اربابرجوع. القصه اذان صبح به طرف اداره حرکت کردم وقتی رسیدم آبدارچی بود و من وقتی به طرف اتاق آقای «میر» رفتم تاریک بود و خنک، احساس چرت دلپذیری کردم خودم را روی مبل کنار راهرو رها کردم چشم که باز کردم دیدم دو نفر دیگر اربابرجوع این طرف میز و کارمندان هم آن طرف میز خوابند اولینبار بود که این همه آرامش را در ادارهای مشاهده کردم ولی حیف که آقای «میر» هم آمده بودند انگشت مبارک را زده و رفته بودند بخواست خدا… فردا…!
زباندراز
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 27,سپتامبر,2024